سه شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱ • 4:19
قبلا از سکوت شب و آرامشش لذت میبردم. صبر میکردم همه که میخوابیدن من شروع میکردم به زندگی کردن. الان اما خیلی وقته که از اون آرامش خبری نیست. هیچ جا نمیتونم پیداش کنم. این روزا بیشتر از قبل این سوال رو از خودم میپرسم که واقعا فلانی با خودش چی فکر کرده؟ یا مردم چجوری انقدر احمقن؟ نه اینکه من کامل و عاقل باشم. نه. ولی حماقت دیگران بیشتر آزارم میده و قشنگ گاهی چند دقیقه باورم نمیشه که انتخاب میکنن انقدر شوت باشن. نمیتونم تغییرشون بدم (به قول بابام اصلا "نباید" هم تغییرشون بدی) ولی فقط انقدر با روانی شدن فاصله دارم. توی همین چند وقت کوتاه هزاران بار هزاران سناریوی مختلف رو بررسی کردم و دیدم برای رسیدن به همشون فقط دو تا چیز مهمه الان: آیلتس و پول. فعلا هم چسبیدم به همین دو تا البته. بیشتر از هر وقت دیگهای دلم میخواد خیاطی رو حرفهای یا حداقل در حد دوختن لباسایی که سلیقهمن و توی هیچکدوم از لباسفروشیهای داغون و بدسلیقهی این مملکت پیدا نمیشه یاد بگیرم. اینم از اون چیزاییه که پول میخواد و یه آدم ساپورتیو توی خونهت که این قطعا از مامان من برنمیاد. بگذریم. قبلا هر کاغذی دستم میومد یه چیزی روش مینوشتم. مدام داشتم داستان و نمایشنامه پلات میزدم و روزی یک یا چند بار وبلاگمو آپ میکردم. کپشنای اینستاگرامم طولانی بودن. انقدر طولانی که باید ادامهش رو توی کامنتا مینوشتم. چی شد؟ واقعا نوشتن از سرم افتاد؟ تنبل شدم؟ ای دی اچ دی بود؟ افسردگی بود؟ بگایی بود؟ یا شایدم همهی اینا؟ ولی باید دوباره عضلات نویسندگیم رو ورزش بدم. این بار نه برای تولید محتوا. واسه خودم. در عین حال که از پارسال همین موقعا حالم صدها برابر بهتره و دارم به کارام میرسم، هر روز (احتمالا مثل هر موجود زندهی دغدغهمند دیگهی ایرانی) هزاران بار پر و خالی میشم از امید و امشب که داشتم ویدیوی جدید علی بندری رو توی یوتیوب میدیدم که میگفت مطمئنم که این حکومت با این حجم از ظلم دیگه نمیتونه باقی بمونه و رفتنیه، یه نور امید جدید متفاوت از همهی احساسات چهل روز گذشته به قلبم تابید.
این بار میشه.
زن، زندگی، آزادی.
سیما •
~26~...برچسب : نویسنده : london-in-my-heart بازدید : 39